شعر شهادت حضرت زينب (س)

یا زینب

نگاهم ماند و از درها نیامد
نشانی از کبوترها نیامد
زمانی گردِ من پُر بود حالا..‌.
یکی از آن برادرها نیامد

دلم از تارِ غم شیرازه دارد
وجودم دردِ بی اندازه دارد
لباسِ کهنه‌ات را می‌فشارم
لباست بویِ خونِ تازه دارد

لبم خشک است آب‌آور کجایی
رُبابم سوخت علی‌اصغر کجایی
سرم برخاک اُفتاده‌است عمه
عصایِ پیری‌ام اکبر کجایی

مگر در شامِ غم خواهر ندارید
مگر این گوشه یک دختر ندارید
بیایید و ببینم رویتان را…
ولی افسوس بر تَن سر ندارید

مرا در لحظه‌ی خوشحالی‌اش زد
مرا در موقعِ بی‌حالی‌اش زد
کسی که تیغِ خود را بر تنت کرد
مرا هم با غلافِ خالی‌اش زد

امیدم رفت تا بازوی تو رفت
اباالفضلم چه‌شد اَبروی تو رفت
سرم را ضربِ یک نیزه شکسته
همان نیزه که بر پهلویِ تو رفت

 حسن لطفی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا