شعر مناجات با خدا

خراب گریه های بی حدم باز
غرورم را شکستم آمدم باز
مزاحم نیستم که در زدم باز
شنیدم که کسی میخواهدم باز

حسین وقتی که دستم را بگیرد
خدا این عبد بد را می پذیرد

اسیرم، مضطرم، بی بند و بارم
گرفتارم، زمین افتاده بارم
علیرغم گناه بیشمارم
دم افطار حسین آمد کنارم

فقیرم دستگیرم یاحسین است
اجرنا یا مجیرم یا حسین است

اگر شیطان نفسم در کمین است
اگر با درد، جان من عجین است
اگر این بنده با غم همنشین است
خریدارم امیر المومنین است

دوباره حاجت ما را روا کن
نجف را روزی اهل بکا کن

بجز گریه تقاضایی ندارم
بجز عفوت تمنایی ندارم
در این پرونده امضایی ندارم
جز این مهمانسرا جایی ندارم

به این بی آبرو دیگر نخندید
در میخانه را بر من نبندید

نشستی دور سفره پیش مهمان
ولی هرشب شدم از تو گریزان
منم شرمندهء شاه خراسان
پشیمانم پشیمانم پشیمان

رسیده بارها سلطان به دادم…
به داد من که مجنون الجوادم

به زخم سینه اش با خون دوا زد
میان حجرهء خود دست و پا زد
رضا را لحظهء آخر صدا زد
فقط ناله ز داغ کربلا زد

کنیزان، خون به جان شهر کردند
جوانی را به کامش زهر کردند

اگرچه دیده از همسر خسارت
اگرچه شد به این آقا جسارت
نرفته خواهرش بی او اسارت
ندیده در میان حجره غارت

ز آه کربلا می شد لبالب
در این روضه گریزی زد به زینب

صدا زد خواهرت را پیر کردی
به میدان رفتی اما دیر کردی
به چنگ گرگهاشان، گیر کردی
ترا نشناختم، تغییر کردی

حسینم را به تیر و نیزه بستند
تمام نیزه ها را هم شکستند

رضا دین پرور

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا