شعر شهادت حضرت عبدالله بن الحسن (ع)

اهل عشق

سخن اهل عشق این سخن است
کربلا در احاطه ی حسن است

هرکسی رو به کربلا کرده
باطنا رو به مجتبی کرده

بزم مارا حسن فراهم کرد
او حسین‌را عزیز عالم کرد

اینهمه مجلس مصیبت ها..
پرچم یاحسین هیات ها..

خیر ها را به ما حسن داده
او به ما اذن سوختن داده..

میوه نور میدهد شجرش
ای به قربان هردوتا پسرش

با حسن جان تازه میگیریم
امشب از او اجازه میگیرم

که بگویم ز جلوه آن ماه
مددی یا جناب عبدالله

یازده ساله است و صف شکن است.
پس یتیم حسن خودش حسن است

دست اورده جای شمشیرش
همه ماتند مات تکبیرش

حق شده پیش هو بزرگ شده
این پسر با عمو بزرگ شده

گریه کن ها نظر به راه کنید
حسن کوچه را نگاه کنید

از روی تل خدا خدا میکرد
عمویش را فقط صدا میکرد

چه عمویی؟میان چندسپاه
تشنه ای در میان قربانگاه..

صحنه را تا که دید گفت حسین
دست خود را کشید گفت حسین

حسن کربلا به جان امد
پابرهنه دوان‌دوان امد

امد و دید گریه بی اثر است
یک نفر روی سینه ی پدر است

پاره پاره شدست پیرهنش
میزند با قلاف بر دهنش

بند بند تنش گسسته شده
نیزه ها در تنش شکسته شده

داد زد ای عموی خون جگرم
غم نخور من برای تو سپرم

چشم بر سمت خیمه گاه ندوز
دست ناقابلم که هست هنوز

میدهم دست در برابر تو
تا بلا دور باشد از سر تو

دیدی اخر تنم ز عشقت سوخت
تیر من را به روی جسم تو دوخت

سید پوریا هاشمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا