شعر زبان حال حضرت زینب(س)
یک اربعین گذشت زداغ پدر چه سخت
بااشک وآه ومویهءشب تا سحر چه سخت
یک اربعین چکید به دامان حسرتم
از دید اشک همره خونِ جگر چه سخت
یک اربعین فراق و دلِ دخترش شده
در خاطرات بی کسی اش, دربه درچه سخت
یک اربعین عمامهٔ خونین ,گرفته ام
با روسریِ سوخته ازدر, به بر چه سخت
یک شمع هم نسوخت سر قبرمخفی اش
خورشید میگریست در آن دور و بر چه سخت
سی سال در سکوت فقط ریخت در خودش
ُبُغضی که میکشید به جانش, شرر چه سخت
از استخوان در گلو و خار بین چشم
قدری به چاه گفت و به چندین نفر چه سخت
از راز چشم کاسهٔ خونش, امیر شهر
حتی نخواست نسیم شود باخبر چه سخت
صد کوه غم به سینه,تلمبار دارم و
ریزم ز کوفه خاک یتیمی به سر چه سخت
میخواست کم کُند,غم بی مادری ز من
دورم گرفته بود پرش,بیشتر چه سخت
رفت و به شهر مادری خویش میروم
نگذاشت کوفه چاره مرا ,جز سفر چه سخت
راضی شدم به دیدن دیوار ومیخ در
دیدار کوچه هست برایم اگرچه سخت
از کوفه زودتر ببریدم, که آمده
یک سر به روی نیزه مرا, در نظر چه سخت
علیرضا شریف