سخن از خیر بی کرانی که
سخن از خیر بی کرانی که
هرچه دارد نبی از او دارد
پادشاهی که بر ردای تنش
اثر وصله و رفو دارد
نه فقط آل مصطفی که خدا
سنگ او را به عرش سینه زده
نخ ایمانمان گره دارد
برهمان دست و پای پینه زده
شوکت و اقتدار دین نبی
گره خورده به اعتبار علی
بت پرستان به یادشان مانده
خندق و تیغِ ذوالفقار علی
نشود شأن هر کسی جز او
رتبه و مسند و ردای ولی
ریشه در پایه های دین دارد
قصه «لیله المبیت »علی
آن شبی را که تا سحر «حیدر»
اشهد و انّ مصطفی خوانده
وخدا هم به گوش پیغمبر
اشهدو ان مرتضا خوانده
همچو تیری همیشه در غزوات
«ما رمیت اذ رمیت» ی از حق بود
تا علی پهلوان میدان است
کی نیازی به حفر خندق بود
عالمی در خودش کجا دیده
«لا فتا» یی جز این دلاور را
عاقبت «عمر عبدود» فهمید
معنی جنگ نا برابر را
غوطه زد در غرور بی ربطش
با چه ترسی به وصف خود پرداخت
مانده ام زان چه طبل تو خالی
پنجه در پنجه علی انداخت
مجید قاسمی