دخیل بستهام امشب پرِ عبایت را
مگر نگاه کنی حال این گدایت را
ز من زُراره بساز ای امامِ خوبیها
خدا به دست تو داده فقط هدایت را
دعای من که به جایی نمیرسد آقا
همیشه خواستهام از خدا دعایت را
دعای جامعه خواندی و, خواندم و دیدم
فکنده بر سرِ من سایهی لوایت را
دلم هوای تو کرده است, اَیُهاالعَطشان
خدا نصیب کند خاک سامرایت را
دلیل گریهی من روضههای غربت توست
خدا نگیرد از این چشم روضههایت را
چگونه حُرمتِ تو مستدام مانده, بگو
شکست دشمن دون قلب پربلایت را
امامِ سامره, ای سامرا عزادارت
چگونه باز کنم در غمت روایت را
نوشتهاند مقاتل غریب افتادی
گرفت زهرِ ستم یک نَفَس صدایت را
میان هجره تنت مثل بید میلرزید
کبود کرد همین زهر, دست و پایت را
همینکه پای نهادی میانِ بزمِ شراب
شکست بغضِ تو, چون جَدِ سرجدایت را…
به چوب کینه پلیدی نوازشش می کرد
مُخدَّرات همه دیدند, این جنایت را
رضا باقریان