دلگیرم از شهری که مسکین را نمیفهمد
شهری که درد شعر پروین را نمیفهمد!
شهری که صورت های غمگین را نمیفهمد
شهری که ((لااکراه فی الدین)) را نمیفهمد
وقتی دلم میگیرد از نامهربانی ها
وقتی دلم پر میشود از بد گمانی ها
حس میکنم باید غریب و بی نشان باشم
انگار میخواهد دلم در جمکران باشم
من دوست دارم هم رکاب آسمان باشم
میترسم از اینکه شبیه کوفیان باشم
بدکرده ام با خود , خودم هم خوب میدانم
ای آسمان بیکران مشتاق بارانم
از کوله بار لطف تو اعجاز میخواهم
آقا , دلی چون لحظه ی آغاز میخواهم
دیگربریدم مهربان , همراز میخواهم
ای آسمان بیکران پرواز میخواهم
یارت نبودم سالها اما تو یارم باش
من شانه ای مردانه میخواهم… کنارم باش
از این جماعت از تمام شهر بیزارم
آقا غریب و خسته ام تنها تورا دارم
آقا پشیمانم من از رفتار و کردارم
آری پشیمانم برای چندمین بارم
پیمان شکستم بارها اما گذر کردی
حال من بیچاره را آشفته تر کردی
دلگیری از نامردی این مردم گمراه
با استخوانی در گلو سر میکنی در چاه
تنها تو از من خواستی یک قلب خاطر خواه
سهم من از تو آسمان , سهم تو از من آه
دلخسته ای از جمعه های بی ثمر بودن
دلخسته ای از سالها بی همسفر بودن
در سهله یا در جمکران تنهای تنهایی
در اوج تنهایی به فکر غربت مایی
آقا شنیدم بارها وقتی که می آیی
حس میکنم دیدم تو را یک روز در جایی!
با اینکه از من , از من بیچاره دلسردی
من خوب میدانم که روزی باز میگردی
روزی کبوتر میشوم در آسمان تو
پرمیزنم در آسمان بیکران تو
غرق محبت میشود دنیا زمان تو
شمشیر تو یعنی دو چشم مهربان تو
روزی جهانی میشود مجذوب نور تو
روزی خبرها میشود شرح ظهور تو…
محسن کاویانی