مردم و هنگام جان دادن کسی با من نبود
حجره ام دربسته بود و خانه ام ایمن نبود
هادی ام را هم به سختی زیر لب دادم ندا
قدرتی دیگر برای این صدا کردن نبود
من بحال مرگ بودم قاتلم در شور و شوق
انتظاری بیش از این از جانب دشمن نبود
دست وپا تا می زدم رقاصه ای کِل می کشید
آرزوی دیگری آن لحظه جز مردن نبود
ناله های غربتم در هلهله جوهر نداشت
خانه تاریک و سردم مأمن ماندن نبود
آب می جستم مگر قدری کنم رفع عطش
آب بود و جرعه ای از آن نصیب من نبود
شکر می کردم خدا را تشنه ام مثل حسین
نیزه ای اما به حلقم وقت جان کندن نبود
سینه ام از چکمه های قاتلم سنگین نشد
خنجری بالا سرم هنگام جان دادن نبود
کاش یک خواهر برای غربتم می ریخت اشک
خنده کن بسیار بود و گریه کن اصلا نبود
خواهری را یادم آمد در میان قتلگاه
محرمی دیگر برای عمه را بردن نبود
پیکرم را با جسارت روی بام خانه برد
سایه بال کبوتر بود و جان در تن نبود
این جوانی را نثار عمر زهرا می کنم
گرچه در باغ و بهارم فصل گل چیدن نبود
غصه پهلو شکسته این جوان را پیر کرد
چاره ای دیگر در این ماتم بجز رفتن نبود
زود رفتم تا که زود آید امام منتقم
نیتی دیگر به غیر از یار او بودن نبود
محمود ژولیده