شعر وروديه محرم
وِیْلِی
باز تصویر تو مدّ نظرم افتاده
خوش به حالم که به هیئت گذرم افتاده
اینقَدَر “شور” حسین بن علی “شیرین” است
هوس “پیرغلامی” به سرم افتاده
دست من گیر که درگیر دم شور توام
فطرس سینه زنم , بال و پرم افتاده
وسط دسته “علم” را که بلندش کردم
مادرم گفت : به یاد پدرم افتاده
خواب دیدم که لب علقمه هم عطشان است
آسمان گفت که وِیْلِی قمرم افتاده
تعزیه خواندم و نقش علی اکبر را
ردّ یک نیزه به روی کمرم افتاده
پدرم کرده وصیّت پسرم ؛ شعر بگو
قافیه قافیه از چشم ترم افتاده…
شعر تا روضه شد و حضرت عبّاس که رفت
ناگهان چشم حرامی به حرم افتاده…
روضه رفت و به سر حضرت خورشید رسید
مادری گفت که بی سر پسرم افتاده
غیرت الله کجایی که صدا زد زینب:
معجر فاطمه ها دور و برم افتاده
دم عصری منم و تابلوی فرشچیان
باز تصویر تو مدّ نظرم افتاده
سیدصادق موسوی