این کوفیان که منتظر لشکر تواند
تنها به فکر بستن بال و پر تواند
شد زندگی حرام برای کبوترت
در کوفه فکر کشتن نامه بر تواند
شرمنده ام که نامه نوشتم… میا حسین…
این شهر مست بغض پدر مادر تواند
اصلا بهار و باغ به کوفه نیامده
پاییزی اند و سرد و به فکر سر تواند
شمشیرهای تازه ی جنگی خریده اند
تشنه به خون ساقی آب آور تواند
می ترسم از دمی که بیفتی به قتلگاه
یک عده نیزه دار به دور و بر تواند
یک عده تیغ بر سر و روی تو می کشند
یک عده چکمه پوش روی حنجر تواند
می ترسم از دمی که تو غارت شوی و بعد
تازه به فکر بردن انگشتر تواند
سنگم ز بس زدند, همه حرفه ای شدند
در انتظار آمدن خواهر تواند
سن کنیز خانه در اینجا مهم که نیست
فکر کنیز بردن آن دختر تواند
رضا رسول زاده