شعر شهادت حضرت مسلم (ع)

شرمنده ام

شرمنده ام

این کوفیان که منتظر لشکر تواند
تنها به فکر بستن بال و پر تواند

شد زندگی حرام برای کبوترت
در کوفه فکر کشتن نامه بر تواند

شرمنده ام که نامه نوشتم… میا حسین…
این شهر مست بغض پدر مادر تواند

اصلا بهار و باغ به کوفه نیامده
پاییزی اند و سرد و به فکر سر تواند

شمشیرهای تازه ی جنگی خریده اند
تشنه به خون ساقی آب آور تواند

می ترسم از دمی که بیفتی به قتلگاه
یک عده نیزه دار به دور و بر تواند

یک عده تیغ بر سر و روی تو می کشند
یک عده چکمه پوش روی حنجر تواند

می ترسم از دمی که تو غارت شوی و بعد
تازه به فکر بردن انگشتر تواند

سنگم ز بس زدند, همه حرفه ای شدند
در انتظار آمدن خواهر تواند

سن کنیز خانه در اینجا مهم که نیست
فکر کنیز بردن آن دختر تواند

 رضا رسول زاده

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا