شعر وروديه محرم

اشک محرم

قرار بود به پروانه ها امان بدهید
برای سوختن امشب کمی زمان بدهید

قرار بود که خاکستر مرا فوراً
به دست باد، همان پای شمعدان، بدهید

بنا نبود که اینگونه زابراه شویم
بنا نبود که اینگونه زجرمان بدهید

به روی بام حسینیه یا کنار حیاط
به این کبوتر پر خسته آشیان بدهید

قسم به چادر خاکی مادرش زهرا
محرم آمده، لطفاً پناهمان بدهید

بگو به صاحب ِخانه نیاز نیست، بگو_
که جای خوب و مساعد به میهمان بدهید

نیاز نیست، به وللهِ راضی ام دم در
به من میان همین کفش ها، مکان بدهید

هنوز میوه ی چشمان من نیفتاده
درخت عاطفه ام را کمی تکان بدهید

تنور “اشک محرم” دوباره داغ شده
به این گرسنه ی گریه، دو تکّه نان بدهید

خدا نیاورد آن روز را که لال شوم
برای بردن نامش به من زبان بدهید

چِقَدر گفتن نام “حسین” شیرین است
حلاوت عسلش را به هر دهان بدهید

“بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد”
بلند مرتبه شاهِ مرا امان بدهید

چه خوب می شد اگر قبل عصر روز دهم
نگین خاتم خود را به ساربان بدهید…

بردیا محمدی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا