شعر گودال قتلگاه

دور گودال

دور گودال ازدحامی شد

معرکه غرق در حرامی شد

تکیه داده به نیزه ای آقا

خاطرش محو خیمه ها می شد

لشگر کوفه دوره اش کردند

سنگ و تیرش زدند، تا می شد

آنقدر نیزه خورد بر جسمش

نیزه بر روی نیزه جا می شد

زخمی و ناتوان به خاک افتاد

داشت روح از تنش جدا می شد

تا می آمد دوباره برخیزد

استخوان شکسته تا می شد

لشگر آن دم که بر سرش می ریخت

همه آفاق نینوا می شد

پیکرش را که پشت و رو کردند

زخمها تازه خوب وا می شد

لگد شمر، با غرور و غضب

بر سر و صورتش رها می شد

شمر وقتی که روی سینه نشست

کربلا تازه کربلا می شد

سینه سنگین و حنجره پر خون

نفسش سخت و با صدا می شد

از گلو خنجرش نشد ببرد

ولی افسوس، از قفا می شد

کاش می شد که زینبش نرسد

یا که از روی سینه پا می شد

کاش زینب به خیمه بر می گشت

عرش مبهوت این عزا می شد

آه، ناموس حق در آن غوغا

صید صد چشم بی حیا می شد

ناله ی مادرش شنیده که شد

راز گودال برملا می شد

صبح فردا و نعل تازه و اسب

بدنش مثل بوریا می شد

 رضا فراهانی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا