بناست بعد تو با غصههات پیر شوم
برای خاطر تو حاضرم اسیر شوم
مخواه تا به فراق تو ناگزیر شوم
نمیشود که من از دیدن تو سیر شوم
بیا کمی بنشین تا تورا نگاه کنم
تورا چگونه روانه به قتلگاه کنم؟
چه عاشقانه گذشته است زندگانی ما
جدا نبود تن و روح آسمانی ما
زبانزد همگان بود مهربانی ما
فقط بخاطر هم خرج شد جوانی ما
برادر و پدر و مادرم شهید شده
حسین گیسوی من پای تو سفید شده
نگاه کن دل از غصه ها لبالب را
کسی ندیده بدون حسین زینب را
ببین به روی لبم یاحسین، یارب را
بگو خدا نرساند به صبح امشب را
کسی خدا نکند جنگ را شروع کند
بگو چکار کنم صبح اگر طلوع کند
عزیز فاطمهای و تمام حاصل من
غم جدایی تو شد حسین قاتل من
چقدر دلهره افتاده است در دل من
سرت به نیزه مبادا رود مقابل من
بیا حسین از این دشت کینه برگردیم
بیا بخاطر من به مدینه برگردیم
چگونه قافله را بعد تو اداره کنم؟
برای دل نگرانی خود چه چاره کنم؟
رواست تا که گریبان صبر پاره کنم
به قتلگاه چگونه تو را نظاره کنم؟
بیا اجازه بده تا که من فدات شوم
غریب ماندهای ای بیکفن فدات شوم
آرش براری
برچسب ها
آرش براری حسینیه حدیث اشک شعر حدیث اشک شعر دهه اول محرم شعر روضه شعر شب عاشورا شعر مرثیه شعر وداع
کپی شد