شعر وروديه كربلا

برادر زینب(س)

من از لبت شنیدم، تا اسم کربلا را
دادند دست روحم، درد و غم و بلا را
مانند تو ز من هم پوشیده نیست اسرار
میبینم ابتدا را ، میخوانم انتها را
روز ده محرم روز قرارتان بود
تو زود آمدی تا راضی کنی خدا را
گفتند میهمانید، اما چه میهمانی؟
فعلا که تا به امروز، با ما نشد مدارا
در ابتدا که یا رب ، مهمان نیزه هاییم
ختم به خیر فرما ، پایان ماجرا را

اینها که راه ما را در کربلا گرفتند
دیروز در مدینه بستند راه ما را
من عهد بسته ام با ، مادر که با تو باشم
بفرستشان مدینه ، زنها و بچه ها را
ای کاش قبل از آنکه ، خیمه به پا نمایی
می کَندی ای برادر ، در دشت قبر ما را
لب تر کنی عزیزم ، سر میدهم به جایت
تغییر میدهم من ، تقدیر را قضا را
تا قتله گاه از تل من راه میگشایم
خواهند دید اینجا موسای بی عصا را
بر دوش تو شهادت بر دوش من اسارت
بسپار دست زینب اولاد مصطفی را

صد قطعه از تن تو در چشم زینب آمد
وقتی نگاه کردم هر جای نینوا را
ای کاش بین گودال عصر دهم عزیزم
حداقل ندزدند از پیکرت عبا را
حق دارم ای برادر دلواپس تو باشم
آورده کوفه با خود خولی بی حیا را

گروه شعر یا مظلوم

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا