شعر مصائب اسارت كوفه

حسین جان

در همه عمر نرفتم سفری بدتر از این
سفری بدتر ازاین پشت دری بدتر ازاین

چشم مردان و زنان در پی من میگردد
کمکم کن که ندیدم نظری بدتر ازاین

چادری خواستم از پیرزنی قرض نداد
دیده ای تا به کنون دردسری بدتر ازاین؟!

با عزاداریم اوباش محل میرقصند
نشکسته ست دل خون جگری بدتر ازاین

مردها را کسی از دور زنان دور نکرد
غیرت الله ندارم خبری بدتر ازاین

سر این‌کوچه که رفتیم مرا سخت زدند
تازه باید بروم من گذری بدتر ازاین

نیزه دار سر تو حرف بدی گفت به من
لشکر کوفه ندارد نفری بدتر ازاین

خبرت هست شبم گوشه زندان سر شد؟!
چرخ هیهات ببیند سحری بدتر ازاین

سید پوریا هاشمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا