شعر شهادت حضرت رقيه (س)

سه ساله حسین(ع)

در وادی ایمن قدمی پا نگذراند..
عشاق محلی به تسلی نگذراند

بوسیدن تو ضعف و عطش را ز تنم برد
گیرم جلویم آب و غذا را نگذارند

خلخال نو پاکرده ام آن هم پر خار است
طفلان دگر داخل آن پا نگذارند

آندفعه که با موی سرم زجر مرا برد
بسپار که ایندفعه مرا جا نگذارند

امید من این است که هربار میوفتم
بر این تن خون مرده لگدها نگذارند

تقصیر خودم نیست که چادر به سرم نیست
در شام که چادر سر زنها نگذارند

وقتی که مرا بر سر بازار کشاندند
ای کاش به سکوی تماشا نگذارند

مانند کنیزم شده ام،سوخته رویم
در روز که سقفی به سر ما نگذارند

سید پوریا هاشمی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا