بین کفار شدم حافظ ایمان خودم
همه رفتند و منم بر سر پیمان خودم
گوشه ی خلوت خود روضه به پا داشته ام
شده ام گریه کن شام غریبان خودم
خسته و تشنه لبم کوفه ندارد مردی
از غریبی شده ام دست به دامان خودم
ترسی از مرگ ندارم اگر اذنم بدهد
کوفه را فتح کنم با دم طوفان خودم
همه ی غصه ام از آمدن قافله است
ترسم از غربت مولاست نه از جان خودم
بسکه دلواپس زخمی شدن او هستم
رفته از خاطر من زخم فراوان خودم
خیزرانی که برای لب او ساخته اند
کاش میشد بخورد بر لب و دندان خودم
گفته بودم که بیا، حال به جبران خطا
میدهم جان خودم را سر ایمان خودم
عالیه رجبی
مهدی کبیری