شعر شهادت امام حسن عسكری (ع)

یا ابالمهدی (ع)

پیمبر زاده هستی شیوه ی اعجاز میدانی
بگو با عاشقان قدری از آن اسرار پنهانی

چنان نوری شتابان جاری از اقصای تاریخی
که بخشیدی بیابان را نجات از حجم ویرانی

صدایت میزنم در خود امیری یا ابالمهدی
صدایت میزنم در دل به پا کردی چه طوفانی

من از آن حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم
که پشت ابر تیره کی شود خورشید زندانی

نسیم مهربانی تا وزید از دستهای تو
بهاران را نشان دادی درآن عصر زمستانی

تو روح عدلی و حقا توانستی به حرف حق
ستون کاخ ظلمت را چو طوفانی بلرزانی

دلی که بی تو میماند بیابان است میخشکد
نگاهت نور خورشید است دریک صبح بارانی

شبیه بادسرگردان،میان صحن میچرخم
و میگویم به آنهایی که می آیند مهمانی

گدای سامرا بودن شرف دارد به اربابی
بیا مسکین در این خانه که پشت در نمیمانی

بیا که سفره احسان در این بیت الکرم پهن است
چه خوانی وچه احسانی چه روزی فراوانی

منم آنکه کریمی چون تو را دارد و تو آنی
که دستم را گرفتی بارها در کمتر از آنی

پریشانم پریشان هوای آستان تو
زیارت چیست؟ پایان دل انگیز پریشانی

 منصوره محمدی مزینان

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا