جانم علی

از آنچه خدا عزم کند ، باخبر اوست
تنظیم کننده ی قضا و قدر اوست

همسفره ی با خداست از روز نخست
در خلقت کائنات ، صاحب نظر اوست

پدر

خدا یک روز اگر در کالبد شکل بشر میشد
پدر میشد پدر میشد پدر میشد پدر میشد

زمان خلقتش تلفیق کردند آب و آتش را
محبت های مادر در ابهت ضربدر میشد

بی هوا می زنند

تو را فاطمه بی هوا می زنند
برای رضای خدا می زنند

اگر مرد خانه غرورش شکست
زنش را همه مردها می زنند

بغض غدیر

سروی افتاد از نفس ، برگ و بری آتش گرفت
پیش چشم خانواده ، مادری آتش گرفت

در سقیفه زد جرقه آتش از بغض غدیر
در مدینه دخترِ پیغمبری آتش گرفت

از یمن قدم هات

خورشید ولایت ز تو تابان شده باشد
از نور جلال تو درخشان شده باشد

آبادی ما رو به فنا بود, که دیدیم
از یمن قدم هات, گلستان شده باشد

تو زمین خوردی

تو زمین خوردی و خوردند زمین اهل حرم
شانه خالی مکن از بار سفر ، همسفرم

انقدر تیر به تو خورده که پاشیده شدی
شده اعضای تو پاشیده شبیه جگرم

طفل معصوم

این همه نیزه و شمشیر و سپر لازم نیست
موقع کندن گل تیر و تبر لازم نیست

در جدالی که فقط خطبه قرائت می شد
طفل معصوم زدن را ، به نظر لازم نیست

عمو حسین

دیدم زمانی که رسیدم پای گودال
شمشیر و تیر و سنگ ، در هر جای گودال

میریخت خون از بین نای نیزه خورده…
باید شنید این روضه را از نای گودال

نذر غریبی تو

با تو شریکم غصه و درد و بلا را
زینب بمیرد! رد نکن این بچه ها را

من وسعت دارایی ام این دو پسر بود
نذر غریبی تو کردم هر دوتا را

اندازه ی یک عمر

گیج شلوغی های دنیاییم
در جمعیت… اما فراداییم
امروزهای لنگ فرداییم
اندازه ی یک عمر تنهاییم

زهرای من

روپوش کنار رفت و دیدم رویش
زخم است هنوز گوشه ی ابرویش

بر شیشه ی عطر چون ترک افتاده
برداشته خانه را تماماً بویش

یا عزیز الله

جنس بنجل که گفته اند منم
خوب ها را ز بد سوا کردند
تا به خود آمدیم ، فرصت رفت
ما رسیدیم ، سفره تا کردند

دکمه بازگشت به بالا