گریه کردم

بر روی نی دیدم سرت, بس گریه کردم

بر آیه های پیکرت , بس گریه کردم

با دیدن هر نوجوان و هر جوانی

بر قاسم و بر اکبرت, بس گریه کردم

در شگفتی

زصبرت در شگفتی اسمان شد

ز وصفت ناتوان وصف وبیان شد

چه کردی روزعاشورا که چشم

تمام افرینش خونفشان شد

به نام عشق

غاز می شود غمعالم به نام عشق

 ما داغدار سوگ توایم ای امام عشق

ایناشک ها ز تشنگی ات آب می خورند

 خشکیده در عزای تو یک عمر کام عشق

گدا دور خیمه ات

ما را نوشته اند گدا دور خیمهات

ما را رسانده است خدا دور خیمه ات

یکسال منتظر نشستم و اشکم روانه بود

در آرزوی ماه عزا دور خیمه ات

ای مشکل گشای شیعه

ای مشکل گشای شیعه بیا جان به لب رسید

ای یادگار کرب و بـلا , جـان به لب رســیـد

بــرخـــیز ای عــدالــت بی انــتهــا , بـــیا

دنــیا فـــریب داده جــــوانهـــای شهــر را

روایت

باید از کرب و بلا باز روایت بشود

روز و شب در غم ارباب ارادت بشود

راوی کرب و بلا,سیّد سجّادم من

بلکه از کوفه و تا شام, حکایت بشود

کوفه رفتن

کوفه رفتن به خدا, حال دگر می خواهد

زینبت, کسب اجازه به سفر می خواهد

چاره ای نیست وَ باید بروم ای گل من

خواهرت می رود و سایه سر می خواهد

مـانده برای شـیـعـیان

مـانده برای شـیـعـیان اینیادگــاری:

اشکِمُحرّم…شالِ مشکی…سوگواری

آیاتِعاشورا نرفت از یادِ تاریخ

تفسـیـرهایتمیکند آیـیـنه داری

چه میخواهی از او …

مرد میخواهد به پای روضه بنشیند , که شد

صحبت از جسمی تکیده , لحظه های آخرش

نیزه و شمشیر وتیر و سنگ باشد جای خود

چکمه ای بر سینه و رگهای خشک حنجرش

نوک نیزه

شمر آهسته صدا زد: جگرت می سوزد?

عضو عضو بدنت, بال و پرت می سوزد

خس خس سینه که نه , زمزمه ای از پاییز

برگ ریزان شده از پا به سرت , می سوزد

تیر از سینه تو رد شده گویا , که چنین

با تکان دادن دستت , کمرت می سوزد

سر خونین تو را بر نوک نیزه زده ام

تا ببینی که چگونه ثمرت می سوزد

وای..در تیر رس چشم حرامی دیدم

معجر  دخترکان حرمت می سوزد

قاسم افرند

بماند بقیّه اش

کوتاه کن کلام… بماند بقیّهاش

مرده استاحترام… بماند بقیّه اش

از تیرهای حرملهیک تیر مانده بود

آن هم نشدحرام… بماند بقیّه اش

صبر کن ای برادرم

صبر کن ای برادرم  آرام

غصه ام بوسه ای ز حنجر توست

آه زینب خدانگهدارت

غم من خاک روی معجر توست

دکمه بازگشت به بالا