سفره دار مدینه

 

وقتش رسیده تا که قدری با خداباشم

به اصل خود برگردم از غفلت جداباشم

با اهل دنیا هر چه بودم دگر کافیاست

حالا زمانش شد که با اهل ولا باشم

مادر عزیز

 

می سوزم و چو شمع سحر آب می شوم

از غصه ی فراق تو بی تاب می شوم

دارم به پای پیکر تو گریه می کنم

بر لحظه های آخر تو گریه می کنم

خجلم

باز هم سفره ات شده و پهن و

سرسفره گدای تو آمد

به سرایت کریم بنده نواز

بنده ی پر خطای تو آمد

گناهکار آمد

شب شد و ناله های طفلانه

کار این عبد بی پناه شده

طلب بخشش از تو یا الله

حرف مسکین رو سیاه شده

روضه های خودت

عمری ست در هوای خودت گریه می کنی

عمری ست با نوای خودت گریه می کنی

گاهی کنار تربت مخفی مادرت

بر خاک آشنای خودت گریه می کنی

خط فاصله ها

افسوس خط فاصله ها بیشتر شده

ای وای گریه های شما بیشتر شده

اصلا وفا به بیعت با تو نکرده ایم

گرچه ز جانب تو وفا بیشتر شده

مشتاق دیدار

 

اززندگی بی تو بیزاریم مولا

دیگربیا خیلی گرفتاریم مولا

غیراز ظهور تو نخواهیم از خداوند

شبتا سحرهایی که بیداریم مولا

خبرت مانده به جا

پشت در ای گل من برگ و برت مانده بهجا

ملک سوخته ام بال و پرت مانده به جا

پر شده شهر از اینکه تو دگر خواهی رفت

روی دیوار گلی ام خبرت مانده به جا

دارالشفا

دمی که شعله به دارالشفای من افتاد

به پشت خانه ی من جانفدای من افتاد

دری که سوخت اساسا ز پایه اش سست است

لگد زدند و در این سرای من افتاد

دل گرفتار

نور تو گر نبود مسلمان نمی شدم

بر سفره ی کریم تو مهمان نمی شدم

لطف محمدی تو بر من مقام داد

ورنه ز نسل حضرت سلمان نمی شدم

خیمه ی سبز

این جمعه هم نیامدی و گریه سر کنم

باید دوباره بی تو شبم را سحر کنم

آخر نمی شود که فقط کنج خلوتی

زانو بغل ز هجر رخت دیده تر کنم

اسرار روشن است

احوالمن از این تن تب دار روشن است

زندانمن به چشم گهربار روشن است

ازصبح تا غروب که حبسم به زیر خاک

تاصبح حالم از دم افطار روشن است

دکمه بازگشت به بالا