شعر شهادت حضرت زهرا (س)

دارالشفا

دمی که شعله به دارالشفای من افتاد

به پشت خانه ی من جانفدای من افتاد

دری که سوخت اساسا ز پایه اش سست است

لگد زدند و در این سرای من افتاد

چه آمده به سر همسرم نمی دانم

از آن به بعد دگر با وفای من افتاد

به اذن من همه حمله به سویم آوردند

و ریسمان به سرو دست های من افتاد

کننده ی در خیبر طناب پیچ که دید

به گریه مرد یهودی برای من افتاد

قرار بود که زهرا ز من جدا نشود

به این دلیل به کوچه به پای من افتاد

غلاف دست به کار شد به بازویش بس خورد

که دست فاطمه از این عبای من افتاد

 رضا رسول زاده

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

یک دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا