گوشه ی دخمه خلوتی دارد
کوه طورش همین سیه چال است
نمک ِ آخرِ مناجاتش
روضه های شهید گودال است
گوشه ی دخمه خلوتی دارد
کوه طورش همین سیه چال است
نمک ِ آخرِ مناجاتش
روضه های شهید گودال است
در واژه های شعر تو دیدم وقار را
حُجب و حیایِ فاطمی این تبار را
با تیغ خطبه فاتح صفین کوفه ای
مولا سپرده دست شما ذوالفقار را
آسمان را آه جان سوزت زپا انداخته
مادرت را باز در هول و ولا انداخته
کاری از دست طبیبان بر نمی آیدغریب
برکنار بستر تو مرگ جا انداخته
سرچشمه ی تمامی اندیشه های ناب
دانش پژوه مدرسه ی عشق بو تراب
اوصاف پاکتان چقدر بی نهایت است!
یک خط ز مدحتان شده موضوع صد کتاب
بانو سه ماه منتظر این دقیقه ام
مشغول کار خانه شدی! خوش سلیقه ام !؟
زهرا مرا چه قدر بدهکار می کنی!؟
داری برای دل خوشی ام کار می کنی؟
نسیم؛ پرده ی گهواره را تکان می داد
برای عرض ارادت خودی نشان می داد
ستاره های درخشان خوشه ی پروین
کنار پنجره مبهوت کودکی شیرین
ای کشتی نجات زمان, کشتیم شکست
افتاده ام به ورطه ی گرداب خود پرست
در زیر تازیانه ی رگبار و صاعقه
پشتم خمید و رشته ی امید من گسست
قسمت این بودبال و پر نزنی
مرد بیمار خیمهها باشی
حکمت این بودروی نی نروی
راوی رنج نینواباشی
ازپشت بام بر سرمان سنگ می زنند
برزخم کهنه ی پرمان سنگ می زنند
وقتنزولِ سوره ی توحید بر لبت
ابلیسها به باورمان سنگ می زنند
قسمتاین بود بال و پر نزنی
مردبیمار خیمه ها باشی
حکمتاین بود روی نی نروی
راویرنج نینوا باشی