مناجات

ما عمر خویش وقف خرابات کرده ایم

از لطف باده, کسب کمالات کرده ایم

با می گسارها, همه شب تا دم سحر

با خالق یگانه مناجات کرده ایم

قیمت ِعشق

بی کلاف آمدم سربازار

قیمتِ عشق رایگان شده است

!بد قیافه ترین کلاغ جهان

عاشق چشم هایتان شده است

روز ولادت

روز ولادت تو غزل آفریده شد

مفعول و فاعلات و فعل آفریده شد

پلکی زدی و معجزه ای را رقم زدی

از برق چشمهات زحل آفریده شد

کاش ایران می آمدی آقا

نه رواقی,نه گنبدی,حتی

!سنگ قبری سرمزار تو نیست

غیرمُشتی کبوتر خسته

خادمی,زائری,کنار تو نیست

قصّهء مادر

همه شب را به دعا سر کردی

شهر را جمله منوّر کردی

با نفس های لبالب عطرت

خانه را تا که معطّر کردی ,

طنین هق هق

 طنین هق هق باد و فغان کوچه ی سرد

 صدای خنده ی نحس سواره ای  ولگرد

 دوباره روضه ی تلخ طناب و دست امام

 زمانه مثل علی با شما چه بد تا کرد!؟

زمین خوردی

کشید بند طناب و شما زمین خوردی

 شبیه مادرتان بی هوا زمین خوردی

 تمام آینه ها ناگهان ترک خوردند

 مگر چقدر شما با صدا زمین خوردی؟!

وقتِ خداحافظیه

وقتِ خداحافظیه, مهمونی ام تموم شد!

حسرتِ این روزایِ خوش, بغضی توی گلوم شد

صاب خونهممنون توأم, هیچ چیزی کم نذاشتی

با اینکهلایق نبودم, سنگ تموم گذاشتی

 نمی تونم دلبِکنم, جدایی خیلی سخته!

 بدرقه رفتناینطوری, خدایی خیلی سخته!

ماه رمضونکجا میری!؟ نرو دلم می گیره

از این بهبعد باز غروبا, بی تو دلم می گیره

تا سال بعدچیکار کنم! زنده شاید نباشم

با چشم گریوندوباره, از تو باید جداشم

حرف جدایی کهمیشه, دلم عزا می گیره

دلم به یادِروضه های کربلا می گیره

**

حسین من نروبمون, سایه ی روسرم باش

حالا که عباسندارم, پناه این حرم باش

دلم شده پشتِسرت, مثل موهات پریشون

خودت بگوچیکار کنم, تنها تو این بیابون

داداش نروتورو خدا, نذار که در به در شم

نذار با شمرو حرمله, تا کوفه همسفر شم

شاعر : وحید قاسمی

 

کیسه های نان

کیسه های نان و خرما خواب راحت می کنند

دستهای پینه دارش استراحت می کنند

نخلها ازغربت وبغض گلو راحت شدند

مردم ازدست ِ عدالتهای او راحت شدند

شب های قدر

خود را به خواب می زنی ای بنده تا به کی !؟

هی توبه پشت ِ توبه, سرافکنده تا به کی !؟

دنیا وفا نکرده , وفا هم نمی کند

با زرق و برقش از غم دل, کم نمی کند

کرم خانه

در مدح تو باید که ببندیم دهان را

وقتی که بریدند ادیبانه زبان را

بازار سر زلف تو از بس که شلوغ است

انگشت به لب کرده زلیخا صفتان را

جان ِ تو, جان ِ دخترم زهرا

حتم دارم که رفتنی هستم

به خدا می سپارمت آقا

خواهش ِ مادرانه ای دارم

جان ِ تو, جان ِ دخترم زهرا

دکمه بازگشت به بالا