شعر شب اول محرم 1401

باب حوائج

براي آبروي آفتاب بعد از اين
بزن به چهره ي ماهش نقاب بعد از اين

تمام عرش خدا پر شده است از عطرش
از آب و تاب مي افتد گلاب بعد از اين

یا علی اصغر(ع)

قرار شد برود کار بوتراب کند
فرات را سر بدخواه خود خراب کند

قرار شد برود با لب ترک ترکش
هزار حرمله را از خجالت آب کند

احلی من العسل

به یاد کرب و بلا مانده قاب تصویرش
به گوش می رسد آنجا هنوز تکبیرش

ز یادها نرود که چگونه نزد عمو
رسیده بود، به آن گریه سرازیرش

یا قاسم ابن الحسن

دستخطی دارد و آسوده حالش کرده است
شوق جان دادن رها از هر ملالش کرده است

تا نقاب از رو بگیرد زاده ی شیر جمل
لشگری را خیره ی ماه جمالش کرده است

پیکر لاله

پیکر لاله پر از نیزه و خنجر شده بود
گریه ی اهل حرم چند برابر شده بود

پسر شیر جمل بود و رجز خواند ولی
تیرها قسمت آن سرو دلاور شده بود

امیری حسین و نعم الامیر

غم ندیدن تو کرده قصد جان مرا
غمی که سوخته تا مغز استخوان مرا

از آن زمان که به دنیا قدم گذاشته ام
عجین به داغ نوشتند داستان مرا

یا زینب

به غیر از زینب کبری کسی تب را نفهمیده
کسی هم معنی اسرار مذهب را نفهمیده

نمیدانم علی زینب شده یا زینبش حیدر
دلم معنی این نفس مرکّب را نفهمیده

یا زینب(س)

داد در راه حسینش اقتداری را که داشت
شد خزان آهسته آهسته بهاری را که داشت

مثل پروانه به دور شمع روی شاه گشت
دور کعبه ساخت آن خط مداری را که داشت

بال و پرم سوخت

دیشب تمام بال و پرم سوخت ای عمو
در بین شعله موی سرم سوخت ای عمو

آتش به جان خیمه که افتاد در غروب
دیدم تمام دور و برم سوخت ای عمو

یا بنت الحسین(ع)

آمدی تا با سر خونی تو سامان بگیرم
خون حلقوم تورا با گوشه دامان بگیرم

جان من برلب رسید از بس کتک خوردم پیاپی
چشم خود را بازکن شاید دوباره جان بگیرم

من الاولین

خدا جلوه اش در دل عارفین
من الاولین بوده و الاخرین

بنازم به نازی که از ما کشید
بنازم به این احسن الخالقین

بابای من

چقدر حرف که بی ربط آمده، تا… با…
برای آنکه شود حرف من مهیا با…

دو چشم من به گمانم که آشنا هستید
یکی دو بار به نی دیده ام شما را با…

دکمه بازگشت به بالا