حسینیه حدیث اشک

بر اوج نیزه ها

خورشید,گرم ِ دلبری از روی نیزه ها

لبخند میزند سَری از روی نیزه ها

دل برده است از تن ِ بی جانِ خواهری

صوت خوش ِ برادری از روی نیزه ها

خورشید روی نیزه ها

خورشید,گرم ِ دلبری از روی نیزه ها
لبخند میزند سَری از روی نیزه ها

دل برده است از تن ِ بی جانِ خواهری
صوت خوش ِ برادری از روی نیزه ها

تبسم خورشید

روی نی جلوه ی الله تبسم می کرد

لب خورشید, سوی ماه تبسم می کرد

تا نگاهش به سوی زینب خود می افتاد

گاه گریان شده , ناگاه تبسم می کرد

بگذار بگذریم…

هر چند پای بی رمق او توان نداشت

هر چند بین قافله جانش امان نداشت

بار امانتی که به منزل رسانده است

چیزی کم از رسالت پیغمبران نداشت

دکمه بازگشت به بالا