رضا قاسمی

دَم گرم تو

سرمان گرمِ عطش بود، که باران آمد
نام دریا به لبِ خشکِ بیابان آمد
کنج تنهاییِ سرماکده می‌لرزیدیم
که دَم گرم تو با سوزِ زمستان آمد

حسن جان

هر زمان مجنون شدی؛ لیلا تلافی می‌کند
زشتی‌ات را نیز، او زیبا تلافی می‌کند

سر به راهش باش، دست از دامن او برندار
تا که دید افتاده‌ای از پا تلافی می‌کند

چه ضریحی

غزلی از حرمت ساخته‌ام با «مثلا»
گرچه خاک است روی قبر تو ؛ اما مثلا …

گنبدِ زرد تو خورشید شده می‌تابد
نور می‌گیرد از آن ؛ گنبدِ خضرا مثلا

دردِ پهلو

روزگاری بالش از بال و پَر قو داشتم
بر سرم تاج گلی از یاسِ شب‌بو داشتم

دختر شامی !؛ نبین حالا تمامش سوخته
تو کجا بودی ببینی تا کمر مو داشتم ؟!

مصحفِ روضه‌

چهل سال است، مقتل می‌چکد از چشم‌های من
چهل سال است گودال است، هر جایی برای من

چهل سال است، ابرِ اشک‌ریزی بر سرم دارم
که می‌بارد برای تشنه‌لب‌ها؛ پا به پای من

روضه‌ی حسین

مقتل کُشنده بود، ولی روضه‌خوان نمُرد
هر چند گریه کرد، ولی آسمان نمُرد

دیدم کتیبه سوخت، عَلم خم شد از غمش
با روضه‌ی حسین، زبان در دهان نمُرد

ناموسِ خدا

ای آنکه ناموسِ خدا هستی
پرده‌نشین عرش، نام توست
جایی که عقلِ ما نخواهد رفت
بالاتر از آنجا مقام توست

پیکرت در قتلگاه

پیکرت در قتلگاه افتاده بود و سر نداشت
آن طرف بر نیزه‌ای دیدم سرت پیکر نداشت

بی برادر بودی و مظلوم، گیر آوردنت
گفتم ای قصاب‌ها آخر مگر خواهر نداشت ؟!

آه، ای مَردَم

روی دستان پدر بی‌تابیِ ما را ببین
لااقل از آن بلندی رنگِ دریا را ببین

رازقِ دنیا به مشتی بی سر و پا رو زده
آب شد آب از خجالت؛ کار دنیا را ببین

حسین من

در عالمِ خیال، گرفتم ضریح را
دارالشفای حضرت عیسی مسیح را

پیش حبیب، مَن مَنم از ریشه مِن مِن است
لکنت گرفت، جای زبان فصیح را

نِعمَ النَّصیر

به تو امیرِ کبیرِ غدیر می‌گویند
به نوکران تو عَبدُالاَمیر می‌گویند

به سنگ‌ریزه‌ی راهِ تو قله‌ی جبروت
به کوه، پیش تو ریگی حقیر می‌گویند

نجفِ اشرفِ مولا

گرچه در دفتر من صحبتِ مولاست فقط
هر چه گفتم نَمی از ساحلِ دریاست فقط

یک «علی» گفتم و عمری‌ست، دهانم عسلی‌ست
ذکر شیرینیِ حلوا به مَثَل‌هاست فقط

دکمه بازگشت به بالا