به کورهراهم و چشمان سر به راه ندارم
چراغ راه، در این جادهی سیاه ندارم
ببین خراب شده هر پلی که پشت سرم بود !
پناه آخر من شو؛ پناهگاه ندارم
به کورهراهم و چشمان سر به راه ندارم
چراغ راه، در این جادهی سیاه ندارم
ببین خراب شده هر پلی که پشت سرم بود !
پناه آخر من شو؛ پناهگاه ندارم
حال من خوب است، اما بشنو و باور نکن
پس بمان و روزگارم را از این بدتر نکن
یا به دستِ ناتوانت اینقدَر زحمت نده
یا نه؛ چشمان مرا با گریههایت تر نکن
فاطمیه؛ حالِ ما مثلِ محرم میشود
میهمان کاسههای چشم، زمزم میشود
زیر سقفِ روضهی مستورِ ناموس خدا
هر کسی که مادرش زهراست، مَحرم میشود
با شوق، بین باغ یاسِ هر لباسش
با بوسههایش باز هم گل کاشت، مادر
هر روز، چندین مرتبه کارش همین بود
از بسکه ذوقِ بچهاش را داشت، مادر
ببار ای آسمونِ ابری من
برای من برای بچههامون
منم دارم برای تو میبارم
چقد مثل همه حالِ چشامون
تا خودِ صبح از سرور عشق ، بیداریم ما
ما لبِ پیمانهایم از باده سرشاریم ما
هُرم خورشید آمد و میخانه را تبخیر کرد
پس شبیه ابر ، در پیمانه میباریم ما
بر سر به زیر، سایهی بالابلند باش
در روزگار تلخِ منِ خسته قند باش
سائل بساط کرده خودش را؛ بیا بخر
ای پادشاه، مشتریِ مستمند باش
تا دلت خون است، هر روز از من و امثال من
غیرِ سرخی نیست، در تقویمِ ماه و سال من
روضههایم مو به مو هر وقت، تقدیم تو شد
قطره قطره خیس شد پروندهی اعمال من
باز تنهاییم با هم … غصه ی هجران و من
باز می لرزیم با هم … زانوی لرزان و من
من شبیه آسمانِ در بهارم , ابری ام
یک رقابت هست بین بارش باران و من
باز میسوزیم از غم؛ آتشِ هجران و من
روضهات گرم است, با این هر شبه مهمان و من
من شبیه آسمانِ بغض کرده؛ ابریام
یک رقابت هست, بین بارشِ باران و من
دلبری تکسوار میبینم
در زمستان؛ بهار میبینم
زلف یار است؛ این که رویا نیست ؟!
یا که نه؛ باز, تار میبینم !
پسر سومم ای آرزوی ناب بخواب
ماه نورانی من در شب مهتاب بخواب
ذکر رویاییِ رویای شبم “لالایی”ست
طفلکم ! در دلِ آرامش این خواب بخواب