شعر مذهبی

رحمت واسعه

هر که دارد سر سودای خدا بسم الله
هر که دارد هوسِ سفره ى ما بسم الله

میزبانان سحر منتظر مهمانند
هر که خواهد سحر اهل بکا بسم الله

الهی العفو

دوری از آغوش تو جز دردسر چیزی نداشت
جاده ی بی عشق تو غیر از خطر چیزی نداشت

لذت عصیان گذشت و ذلت آن مانده است
معصیت جز بار حسرت بیشتر چیزی نداشت

گنج مخزون

گنج مخزون که خدا داشت گدا هم دارد
این گدا فاطمه دارد که خدا هم دارد

بی جهت خالق ما خالق حیدر نشده
نظری داشت به سلمان که به ما هم دارد

حال بکاء

حال بکاء و دیده ی گریانمان بده
بغض مدام و اشک فراوانمان بده

این چشم ها که بوی شهادت نمی دهد
چشمی شبیه چشم شهیدانمان بده

من مثل کویرم

تو مثل دریایی و من مثل کویرم
سر را چگونه پیش تو بالا بگیرم؟

در کوله بارم آنچه میخواهی ندارم
شرمنده‌ام حتی پَرِ کاهی ندارم

مهمان ناخوانده

شبیه تک درختی در دل صحرای غمهایم
میان های‌های گریه‌هایم، باز تنهایم

منم آن سنگ در چاهی که تاریک است دنیایم
منم آن حال بیماری که آسان نیست احیایم

یا اله العالمین

ناله در ناله صدایت می کنم یارب ببخش
آخرش خود را گدایت می کنم یارب ببخش
گرچه هرجایی شدم امّا به حقّ ِ فاطمه
سینه ام را مبتلایت می کنم یارب ببخش

گریه های مناجات

مرا که گدای تو بودم زمانی…
ز چشمانت انداخت این بددهانی

تو بودی ولی بنده ی خویش بودم
تورا خواندم اما دلی نه!زبانی

کوه گناهم

روی دل تصویر ماهم را کشیدم آمدم
باز هم کوه گناهم را کشیدم آمدم

قفل بر روی در میخانهء مستان زدند
بی خیالِ قفل! راهم را کشیدم آمدم

پا پس نکشیم

امروز که دنیا شده مغلوب سیاهی
پا پس نکشیم از درِ این خانه الهی

عمری است که دنیای همه سینه زنان را
گردانده خود شاه ، به یک گوشه نگاهی

وقت سحر

هر کس گریست پیش خدا رو سفید شد
شادی به لطف حضرت باران شدید شد

سهمش غم است هر که شبی ربنا نگفت
بیگانه با شکوه نیایش، پلید شد

با همه روسیاهی

هرجوری بود خدایا به مهمونیت رسیدم
با همه روسیاهی ماه رمضونو دیدم

دادی اجازه تا که صدات کنم دوباره
بنده تو جز گناه ره توشه ای نداره

دکمه بازگشت به بالا