شعر شهادت حضرت رقيه (س)

بابای من

کلام الله هستی که خدا کرده است منقوشت
پدر! از غصه جبرائیل گردیده سیه‌پوشت

تو وجه الله هستی نقش رویت تا ابد باقی است
کجا دستی تواند که کُند با تیغ مخدوشت؟

تو آن شمع فروزانی که تا صبح قیامت هم
هجوم هیچ طوفانی نخواهد کرد خاموشت

هنوز ای بی کفن یک جان به کف در لشکرت داری
خودم با این لباس پاره خواهم شد کفن‌پوشت

به من گفتند دیگر رفته‌ای و بر نمی‌گردی
یقین دارم قرار ما نخواهد شد فراموشت

تصور هم نمی‌کردم تو را اینگونه می‌بینم
گمان کردم می‌آیی و می‌آیم بین آغوشت

پدر! از حال رفتن‌های من از زخم‌هایم نیست
چنان از دیدنت مستم، شدم از ذوق مدهوشت

خجالت می‌کشم بابا بگویم که چه‌ها دیدم
بیا نزدیک تا گویم فقط آهسته در گوشت

کف پایم چه می‌سوزد کجایی ای عمو جانم؟
کجایی تا مرا قدری بگیری باز بر دوشت؟

مخواه ای عمه! تا برگردم از مرگی چنین شیرین
شراب وصل را لاجرعه می‌نوشم بگو نوشَت

 آرش براری

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا