علي ناظمي

یا ولی الله

درد بسيار است امّا در جگر بسيارتر
حال و روزش ميشود لحظه به لحظه زارتر

احتضارش ، غربتش، دردش غم انگيز است، آه
ليك بر پاي پسر جان دادنش غمبارتر

بابا حسین

پس از تو تازه فهميدم كه اصلاً درد يعني چه
بيابان، گم شدن درشب و آه سرد يعني چه

يكي پيدام كرد و دخترت را…نه نميگويم !
كبودم ، ليك ميدانم دگر نامرد يعني چه

آقای من

…و سر شكسته به پاي پياده مي آيم.
به شوق آبله بستن به جاده مي آيم.

سه روز خانه به دوشي به وصل مي ارزد.
به اين دليل فقط بي اراده مي آيم.

نيامدي

در انتظار ، چشم من سپيد شد نيامدي

نهال قد من شبيه بيد شد نيامدي

بيا مرا ببر كه دست و پاي گير عمّه ام

به درد هاي او غمم مزيد شد نيامدي

ماند تنت زير آفتاب

سه روز بود كه از تو خبرنداشت كسي
تن تو را ز روي بام بر نداشت كسي

به غير چند كبوتر ،كسي برات نسوخت
شكسته پر تر از اين بال و پر نداشت كسي

آتش وخاكستر

دوباره آسمان و آتش وخاكستر پرها
خدايا رحم كن بربيگناهي كبوترها

دوباره پاي هيزم واشده در كوچه ،يعني كه
مدينه جاي أمني نيست بهر اكثر درها

بي مِهر تو

بي مِهر تو راهي به سعادت نرسيد
بي مُهر تو امضاي عبادت نرسيد
گفتند به داد، ميرسي در صدجا
در كوچه ولي كسي به دادت نرسيد!

  علي ناظمي

وسط حجره

وسط حجره گاه گاه افتاد
نفسش در شماره، آه افتاد

به در بسته خورد فريادش
بي پناهي كه بيگناه افتاد

دکمه بازگشت به بالا