علیرضا خاکساری

روضه میخواند …

 

آب و هوای شهر پیغمبر غم انگیز است

آقای شیعه هم دلش از غصه لبریز است

آقای مظلومی که اوج مهربانی هاست

تنها دلیل گریه های آسمانی هاست

هیزم

 

دوباره هیزم و آتش دوباره فاجعه ای

دوباره ضربه ی سنگین دست واقعه ای

چقدر مردم پست مدینه نامردند

دوباره هر دو سر کوچه را قرق کردند

رد پای زجر

 

رد پای زجر دور خیمه ها پیدا شده

دخترم او با کسی شوخی ندارد میزند

علیرضا خاکساری

 

 

حلقه ی دامادی

خوب شد صورت ماهش هدف سنگ نبود

خوب شد بر سر پیراهن او جنگ نبود

نیمه شب عمه اش آرام بگفتا نجمه

خوب شد حلقه ی دامادی او تنگ نبود

علیرضا خاکساری

 

 

الشام …الشام …

 

تو میان طشت جا خوش کرده ای بابا – ولی

من برای دیدنت بالا و پایین می پرم

من تقلا کردن ام بی فایده ست پاشو ببین

حال دیگر گشته ام مانند زهرا مادرم

میان طشت

تو میان طشت جاخوش کرده ای بابا – ولی

من برای دیدنت بالا و پایین می پرم

من تقلا کردن ام بی فایده ست پاشو ببین

حال دیگر گشته ام مانند زهرا مادرم

ته گودال

 

دیدم از روی بلندی که تنت غلطان است

غلت خوردی ته گودال و لبت خندان است

قاتلت , شمر , عزیزم چقَدَر بد برید

همه رگ های تو از حنجرت آویزان است

 علیرضا خاکساری

 

 

معجر

 

بر پیکر پاره پاره ات سر هم نیست

پیراهن دست باف مادر هم نیست

بردند به یغما همه را – می بینی؟

روی سر ناموس تو معجر هم نیست

علیرضا خاکساری

 

نوبت من

 

همین که بر گلویت خنجر آورد

دمار از روزگار من در آورد

پس از تو نوبت من بود انگار

چرا که دست سوی معجر آورد

 علیرضا خاکساری

 

اینجا غروب روز دهم

 

اینجا نگاه مضطر زینب طبیعی است

از حال رفت مادر زینب طبیعی است

اینجا غروب روز دهم , دشت کربلاست

معجر کشیدن از سر زینب طبیعی است

 علیرضا خاکساری

 

 

خانه خرابی زینب

سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است

دل های عرشیان همه در تاب و در تباست

اصلا بیا بمان که فقط روشنی دهی

خورشید من بدون تو هرروز من شباست

دو تا

 

تیر است نشسته بر بدنش … نه یکی دو تا

زخمی ست جای جای تنش… نه یکی دو تا

بی وقفه سوی صورت او سنگ می زدند

شاید رها کند سخنش… نه یکی دو تا

دکمه بازگشت به بالا