شعر عصر عاشورا و شام غريبان

امان

به نیزه‌دار بگو نیزه را تکان ندهد
به کودکی که به خوابِ خوش است جان ندهد
رُباب بندِ طناب و خدا کُنَد امشب
به این بُریده نفَس بچه را نشان ندهد

برایِ بردنِ یک سر چقدر خورجین است
بگو سنان که تو را دستِ این و آن ندهد
حرامی آمده سمتِ حرم دعایی کن
که دخترانِ تو را دستِ خیزران ندهد
بگو چه‌کار کنم زیر آتشِ خیمه
که خیمه‌ای که می‌اُفتد به کَس امان ندهد
بگو چه کار کنم تا نسوزد این دختر
که شعله فرصتِ ماندن به گیسوان ندهد
خدا کُنَد که یتیمی که راه گم کرده
به زیرِ بوته‌ی آتش گرفته جان ندهد
خدا کُنَد که در آید زِ دست انگشتر
که شمر خنجرِ خود را به ساربان ندهد
رُباب آب ننوشیده تا نیاید شیر
به نیزه دار بگو بچه را نشان ندهد

 حسن لطفی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا