شعر شهادت حضرت رقيه (س)

بابای من

باید امشب خوابمو نگه دارم
چشای پُر آبمو نگه دارم
حق بده ، نمیتونم با کف دست
کاملاً حجابمو نگه دارم
حالا که به من دادی امشبتو
فرصتی شده ببوسم لبتو
عمومو اگه دیدی بهش بگو
خیلی اذیت میکنن زینبتو

برای دِق دادنم طعام آوُرد
صدقه دختر شامی “شام” آوُرد
خیلی برخورده بهم… آخه چرا؟ !!!
لباسای کُهنَشو برام آوُرد

حرمله گُلای گُلشَنو میزد
نسل و ذُرّیه ی پنج تنو میزد
آخرش نفهمیدم گُنام چی بود؟ !!!
شُترش راه نمیرفت منو میزد
اونقَدَر پدر ، پدر ، پدر کنم
دخترای شامی رو خبر کنم
روسری سوختمو؟! یا پارمو؟ !
تو بگو کدومشون رو سر کنم
پدر به دختر:
بیا از جام لبم عسل بگیر
خاک رو موهامو لااقل بگیر
سرمو نذار بمونه رو زمین
بشین اینجا بابا رو بغل بگیر

میدیدم گوشوارتو به زور گرف ت
یا النگو هاتو با غرور گرف ت
بغلم کردی ولی منو ببخش
دامن تو هم بوی تنور گرفت
کاش میشد رو دامنت خونه کنم
اشکاتو پاک از روی گونه کنم
سرم اینجاستو تنم تو قتلگاه
نمیتونم موهاتو شونه کنم
کی دله نازتو غم داده بگو
چرا اشکای تو افتاده بگو
بیا دوتّایی بریم تو کوچه ها
کی تو رو بازی نمیداده بگو

زیر پا رفتی و پرپرم شدی
جرمت این بوده که دخترم شدی
چقده تو کوچه ها تو رو زدن
که حالا شبیه مادرم شدی

گروه شعر یا مظلوم

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا