گرفت تا كه قلم رُخصت از خديجه ي كبريٰ
گرفت شعـرِ تَرم ، زينت از خديجه ي كبريٰ
قسم به جاه و جلالش قسم به مال حلالش
گرفته سفره ي دين بركت از خديجه ي كبريٰ
وَ أينَ مِثْلُ خَديجه؟ بـس است قولِ پيمبر
براي اينكه كنم مِدْحَت از خديجه ي كبريٰ
به جان مادر ما ، كمتـر است مريم عَـذراء
هزار مرتبه در عصمت از خديجه ي كبريٰ
اگر نـبود محمّـد ، براي همسري خويـش
نديده بود أحـدي رغبت از خديجه ي كبريٰ
و در مسير پُر از زحـمتِ رسـالتـش احمد
نديد هيچ به جُز خدمت از خديجه ي كبريٰ
گدا صفت بنشين پاي خـوانِ او كه بگيري
سه وعده روزيِ بي مِنّت از خديجه ي كبريٰ
گذشته از همه ي هستي اش بخاطر عشقش
رسيده عشق به حيثيّت از خديجه ي كبريٰ
خودش بدون حرم ، دخترش مـزار نـدارد
رواست شرم كند”غُربت”از خديجه ي كبريٰ
لباس آخـرتش بي شك از بهشت مي آيد
خُدا چنين بكند دعوت از خديجه ي كبريٰ
شُتر سوارِ جمل ، سخت از توأم مُـتنـفِّـر
چرا كه داشته اي نفرت از خديجه ي كبريٰ
رضاي فاطمه را كرده ايم مسئلت از حق
سُروده ايم به اين نيّت از خديجه ي كبريٰ
محمّدقاسمي