شعر شهادت اميرالمومنين (ع)

بغضم گرفته

بغضم گرفته

امشب نمیشد مات چشمان تو باشم
مات نگاه تو پریشان تو باشم

بغضم گرفته بوی مادر می دهی باز
انگار باید سوگ پنهان تو باشم

حال و هوایت فرق کرده دست بردار
با من بمان تا باز مهمان تو باشم

باش و تمام لحظه ها را دیدنی کن
بگذار عمری سر به دامان تو باشم

با بغچه ی مادر چرا سرگرم بودی
انگار باید اشک سوزان تو باشم

مگذار تا در کوفه سرگردان بگردم
بگذار تا مهمان چشمان تو باشم

من دخترم دختر همیشه عشق باباست
مثل همیشه خواستم جان تو باشم

بابا دوباره بغض کرده چشمهایم
غربت کویرت کرده باران تو باشم؟

احمد شاکری

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا