شعر وروديه محرم

حسین من

او وجودش همه نور و نَفْس ما ظلمت محض
زده‌ام مِی زِ سبویش همه‌اش رحمت محض

ما فقیریم همه محضر او چون طفلی
که بَرَش نیست پَشیزی، همه‌اش حیرت محض

فَرّ و جاهش به زبان نیست توان، گفتن، لیک
خودش از حُسن عطا کرده به ما جرأت محض

سر سپردن به سرایش همه دم شیرین است
گرچه بینا نَبُوَد دیده بر آن حشمت محض

سر ما خاک قدمهاش چه خوش جرئتی است
خلوت دم به دم شاه و دمی صحبت محض

بوسه بر خاک قدومش هدف عُمر من است
بوسه و خواهش عذر و طلب فرصت محض

دست ها چون به ضریحش برسد شیرین است
قلب عشاق بود مملوِ از حاجت محض

حرمش مأمن سرگشته ‌ی ناچیزی است
که نباشد و نبودست به جز زحمت محض
عابس نصیری

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا