شعر اربعینشعر مدح و مناجات امام زمان (عج)

یا صاحب الزمان(عج)

تکیه کردم بر همه بر روی دیواری که نیست
یخ فروشم یخ فروش اینجا خریداری که نیست!

آه! چاه جمکران، دلتنگ دیدارم چقدر
نامه هایم را نبردی پیش دلداری که نیست

گر نمی آیم به چشم تو همین حالا بگو
من شکایت دارم از این وقت دیداری که نیست

دوستت دارم ولی حق می دهم طردم کنی
دوستی با عاشقِ بد قول، اجباری که نیست

ای کسی که تا گرفتارم به دادم می رسی
به خدا خیلی گرفتارم، گرفتاری که نیست

نوکرم بر نوکرانِ نوکرانِ نوکرت
نوکری ها در قبال لطف تو، کاری که نیست

بین عشاق حرم گفتم گنهکارم ولی
زود گفتی صبرکن! اینجا گنهکاری که نیست

آبرو ریزی نشد چون فاطمه فوراً گذاشت
دستمال گریه را بر چشم نَمداری که نیست

یک خطا کردم هزاران سال راهم دور شد
ورنه تا شش گوشه اصلاً راه بسیاری که نیست

صحبت از راه است… زینب خسته از راه آمده!
پیرتر برگشته است از راه همواری که نیست

گریه کرد و بر سر و بر معجرخود خاک ریخت
با برادر شکوه کرد از کوچه بازاری که نیست

همچنان برگ خزان انداخت خود را بر زمین
گفت اذیت کرد ما را زجر بیماری که نیست

گفت امانت را نخواهی، مانده در ویرانه ها
دخترت دق کرده بعدِ تشت و تالاری که نیست

رضا دین پرور

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا