شعر شهادت حضرت مسلم (ع)

خورشید خوابیده

خورشید خوابیده انگار بعد از غروبی دوباره

شب آمده , گشته حیران در کوچه ها یک ستاره

خفاش شب در کمین است, دستان او «صبح چین» است

می ریزد از دست پستش, خون کبوتر هماره

وقتی رسیدم به این شهر؛ مردم همه مرد بودند

حالا ندارم میان نامردمان راه چاره

این مردم اهل شکستند, حرمت وَ بیعت ندارد

آئینه اند اهل بیتت, این مردمان سنگ خاره

در آب می بینم انگار, دستان قطع علمدار

ایضا تو را آن زمان که مشکش شده پاره پاره

پایان افسانه ما خیلی شبیه است آقا

تو می روی روی نیزه, من روی دارالعماره

در پشت دروازه شهر یک فاتحه قسمتم کن

جسم مرا یا اباالعشق وقتی که کردی نظاره

 


پیمان طالبی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

‫2 دیدگاه ها

  1. آیا در رؤیاهایتان، سبکبالی و لذت پرواز روح را احساس کرده اید؟

    عرفه، رؤیایی است که به حقیقت می پیوندد . . .

    ???????

    سلام دوست گرامي

    روز عرفه، بر عارفان حق، آنان که از خیمه وجود خویش بیرون می آیند و با آتش شوق و اشتیاق وصال، به دعا و نیایش متوسل می شوند، پيشاپيش خجسته باد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا