شعر مسلم

می گریزد از کوفه

می گریزد از کوفه هر کسی که پا دارد

دست اگر دهد بالی, این محیط جا دارد

شهر را فرو بگذار با تمام دیبایش

رو به بادیه کانجا فرش بوریا دارد

آب کوفه را خوردم شور بود چون چشمش

هر عزیز در کوفه چشم زخم ها دارد

شهر کوفه را دیدم سبز بود و بی حاصل

وحدت نقیضین است کوفه ماجرا دارد

می پرد چو فکر از سر می رود چو رنگ ازرو

عهد مردم کوفه خصلت حنا ارد

قوت غالبم سنگ است آینه است امکانم

سعی جلوه های من صد حرم صفا دارد

گر چه پیک مسلم شد, اعتماد بر او نیست

زلف خویش پنهان کن کوفه بادها دارد  

کوفه آبرو خوار است با حرم میا اینجا

اژدهای صد چشم است سخت اشتها دارد

ابرها نمی گریند بادها نمی رقصند

وضع عید قربانم حال کربلا دارد

عشق آتشین من دست باد افتاده است

هر چه من دعا دارم کوفه ناسزا دارد

در یمن رکابت را ای عقیق خالی کن

کوفه بد تراش است و جوهرش جفا دارد

صد نفس تو را خواندم یک نفس اجابت کن

شاه بی نوا پرور در قفا دعا دارد

در قفا دعا دارد گر حسین بی لشگر

شمر از چه ای معنی پا بر آن قفا دارد

محمد سهرابی

 

خورشید خوابیده

خورشید خوابیده انگار بعد از غروبی دوباره

شب آمده , گشته حیران در کوچه ها یک ستاره

خفاش شب در کمین است, دستان او «صبح چین» است

می ریزد از دست پستش, خون کبوتر هماره

امضا

پایش امضا زدند خیلی زود

نامه را تا زدند خیلی زود

نامه را تا نکرده در واقع

کوفیان جا زدند خیلی زود

آقا چه شد

آقاچه شد که حج شما نیمه کاره ماند

 شبهای شهر مکه چرا بی ستاره ماند

 

 بار سفر مبند, دلم شور می زند

 گویا قیامت است,مَلک صور می زند

 

غیر از شوره‌زاری

اینجابه غیر از شوره‌زاری نیست , برگرد

دراین خزان جای بهاری نیست برگرد

دستمبه دامانت مکش دامن ز دستم

آرامشماینجا قراری نیست برگرد

قمار کنند

میا به کوفه که بر قتلت افتخار کنند

برای سنگ زدن بر سرت, قمار کنند

میا به کوفه که صیادهای گرگ صفت

غزال های بیابانتان شکار کنند

دکمه بازگشت به بالا