شعر شهادت حضرت زهرا (س)

دلم پریشان است

بچه ها من دلم پریشان است
چند وقت است خانه ویران است
چشمهای پدر هراسان است
درد مادر بدون درمان است

مادر از درد می رود از حال
درد بی مادری زبانم لال

روزها خاطرات من این است
دست دشمن چقدر سنگین است
جگرم مثل درب خونین است
کوچه لبریز از شیاطین است

درب بیت ولا شده جنجال
درد بی مادری زبانم لال

گوش شیطان کر است و چشمش کور
گشته با آتشش محاصره #حور
بین دیوار و در شده محصور
تَرَک افتاده بر زجاجه‌ی نور

سینه از درد گشته مالامال
درد بی مادری زبانم لال

در و دیوار خانه غم دارد
مادرم آهِ دم به دم دارد
بازوی مادرم ورم دارد
آیه از نونْ و القلم داد

نون از نار، و ضربه از قتّال
درد بی مادری زبانم لال

تا که روی کبود او دیدم
از غمش مثل بید لرزیدم
از پدر حال او که پرسیدم
اشک بابا چکید و فهمیدم

ماندنش گشته آرزوی محال
درد بی مادری زبانم لال

روزمان شب شده است و شب تاریک
فصل پاییزِ خانه شد نزدیک
مادر امروز راه رفته ولیک
دیده تابوت و طعنه و تبریک

قرص ماه تمام گشته هلال
درد بی مادری زبانم لال

عصر شد موسم فراق رسید
وقت منحوس اتفاق رسید
طاقت آسمان به طاق رسید
پدرم تا به آن اتاق رسید

گشت رد و بدل جواب و سوال
درد بی مادری زبانم لال

گفت زهرای من تقلا کن
با منِ غمزده مدارا کن
التماس مرا تما‌شا کن
من علیّم دوچشم خود واکن

جان حیدر تو را به این اطفال
درد بی مادری زبانم لال

مادرم چشم باز کرد و گریست
دید چشمان یار بارانی است
بار آخر به همسرش نگریست
حیف دیگر مجال ماندن نیست

روزگار از غمش گرفته ملال
درد بی مادری زبانم لال

جواد محمودآبادی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا