شعر شهادت حضرت زهرا (س)

بحر طویل فاطمی

کوچه ای تنگ و سر جنگ

و مردی که دلش سنگ تر از سنگ

پر از خدعه و نیرنگ

مقابل به خدا یک زن مظلوم

و یکی کودک معصوم و

یکی برگه ی معلوم

خلیفه فدک فاطمه را داده به او پس

نگردیده ز باغ فدک فاطمه کم خار و یکی خس

و گفت فاطمه با مردک فاسق:

فدک ارث پیمبر

که داده ست به دختر

عجب امت پستید

همه عهد گسستید

به شورا بنشستید

دل ختم رسولان جهان جمله شکستید

علی خانه نشین شد

دلش زار و حزین شد

زنش نقش زمین شد

ولی غاصب حقش, امیر مؤمنین شد

عدو بود و دل سنگ

که چون داشت سر جنگ

شدش مایه هر ننگ

رخ فاطمه نیلی

از آن ضربت سیلی

در آن اوج هیاهو

دو چشمش شده کم سو

بگیرد ز علی رو

شده ورد لبش در وسط کوچه

علی کو, علی کو؟

و رنگ از رخ آن کودک معصوم پریده

همه عمر ندیده

نه دیده نه شنیده

پی بابا دویده

سوی خانه کشیده

ولی فاطمه گوید به حسن: نور دو دیده م

تو ای باغ امیدم

تو ای صبح سپیدم

نگویی به پدر در وسط کوچه چه دیدم؟!…

 روح الله گائینی

 

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

یک دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا