ریحانه الحسین

خداحافظ

بی خبر آمدی از راه فدای سر تو
ای به قربان سر بی بدنت دختر تو
سوختی کم شده از وسعت بال و پرتو
به روی دامن من ریخته خاکستر تو

کشتی عشق

دمشق چون صدف و ، گوهر است این بانو
تمام دلخوشیِ اکبر است این بانو
پیمبری به صبوری و حلم اگر باشد
خدا گواست که پیغمبر است این بانو

حلالش نمیکنم

آنکس که زد نقاب حلالش نمیکنم
خندید بی حساب حلالش نمیکنم

چشمم که گرم شد سپرش خورد بر سرم
فریاد زد نخواب! حلالش نمیکنم

قولی بده

دلم میخواست معراجت ببینم
چه معراجی عجب رنگین کمانی

نرو دیگر! تو رفتی سنگ خوردم
بیا قولی بده دیگر بمانی

خاطرات

ترک خوردی ای شیشه‌ی عمر من !
ای آیینه‌ی قدّیِ مادرم !
اگر چه کمی تاره اما بشین
خودت رو ببین توی چشم ترم

تنها دلخوشی

گوشوارم را بگیر انگشترش را پس بده
آه , تنها دلخوشی دخترش را پس بده

موی بابا را رها کن , گیسوی من را بکش
هر چه میخواهی بزن اما سرش را پس بده

سلسله

بس کن یزید شعله به هفت آسمان مزن
دیگر نمک به زخم دل کودکان مزن

از سلسله کبود شده پیکرم ولی
زخمم بزن به پیکر و زخم زبان مزن

خورشید من

این پاره پاره پیرهنت میکشد مرا
این زخمهای بر بدنت میکشد مرا

خورشید من که ماه کبوداست پیکرت
نقش هلال روی تنت میکشد مرا

دختر و پدر

حرف ما دختر و پدر امشب
بیشتر روضه های مکشوفه ست
زخم من یادگاری شام و
زخم تو یادگاری کوفه ست

گیسوی نامرتب بابا

 

نیمه شب بود و خوب دقت کرد
که حواس کسی به آن ور نیست
نیزه دار سر پدر خواب است
پس حواسش به نیزه و سر نیست

بـارهـا افتـاده ام

بـارهـا افتـاده ام
زیرِ دست و پایِ خصم از دست و پا اُفتاده ام
بس که هِق هِق کرده ام
گـوشـه ی ویــرانه از شــور و نـوا اُفـتــــاده ام
قطره قطره روی خاک

محو رخسارش

شب شبِ عشق, لحظه‌ی وصل است
شب باران درّ نایاب است
سائلان مدینه بی‌تابند
صاحب بزم شخص ارباب است

دکمه بازگشت به بالا