شعر شهادت حضرت علی اكبر (ع)

مثل حیدر آمد

مثل حیدر آمد

به میدان مثل حیدر آمد و طوفان به راه انداخت
یکی بود و عجب ترسی به جان یک سپاه انداخت!

به خود لرزید لشکر، یک قدم حتی عقب تر رفت
به خیل جمعیت وقتی که چرخید و نگاه انداخت

پیمبرصورت و سیرت، علی هیبت، حسن طینت
سران جنگ را هم اینچنین در اشتباه انداخت

کسی در پاسخ “هل من مبارز؟” نیست، حرکت کرد
خروشید و یکایک دست و پا در بین راه انداخت

به لشکر زد، رجز می خواند و می چرخید با شمشیر
صد و هشتاد سر را با کلاه و بی کلاه انداخت!

چنان طوفان پاییزی که در جنگل به پاخیزد
سر و دست یلان خیره سر را مثل کاه انداخت

کسی با او نمی جنگید رو در رو، پلنگی پست
کمین از پشت کرد و نیزه بر پهلوی ماه انداخت

الهی بشکند دستی که از بالای زین او را
میان گرگ های زخم خورده، بی پناه انداخت

هزاران تیغ بالا رفت، پایین رفت، بالا رفت …
تصور کن عجب جنگی علی اکبر به راه انداخت!

پدر این صحنه را طاقت نمی آورد، زود آمد
علی را دید و خود را بر زمین از اسب، آه… انداخت

 علی سلیمیان

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا