شعر شهادت امام صادق (ع)

نمازش را شکست

نمازش را شکست

از مسیر در نه , از دیوارِ خانه ریختند
روز نَه این قومِ نامحرم شبانه ریختند
حتم دارم با قلاف و تازیانه ریختند

یک نفر آمد به محراب و نمازش را شکست
بی حیایی بی هوا راز و نیازش را شکست

نیمه شب هست آه فکر سن و سالش نیستند
ریسمان‌ها می‌کشند و فکر بالش نیستند
بینِ این خانه مگر اهل و عیالش نیستند

او خدای غیرت است از درد میریزد بِهَم
پیش طفلانش مَکِش نامرد می‌ریزد بِهَم

باز هم صد شُکر آتش بر سر و رویش نخورد
این درِ سوزان حیا کرد و به پهلویش نخورد
سنگ بی احساسِ دیواری به اَبرویش نخورد

باز هم صد شُکر در , آئینه‌اش را خط نزد
در میانِ شعله میخی سینه‌اش را خط نزد

در میانِ کوچه‌ها با زور او را می‌کِشند
بر زمین می‌اُفتد و بدجور او را می‌کِشند
روی مرکب میروند از دور او را می‌کِشند

پیرمرد شهر با هر زحمتی پا می‌شود
آه می‌گوید فقط ” یا عَمَّتی” پا می‌شود

دخترک میگفت با نِی حنجرش را پس بده
من یتیمم طشتِ زر یک شب سرش را پس بده
جان بابا , ساربان انگشترش را پس بده

حرمله وقتی که می‌آید پریشان می‌شوم
پشتِ عمه , زجر وقتی هست پنهان می‌شوم

کوچه کوچه تکه تکه پیشِ ما نان ریختند
شامیان نان خشک‌ها را پیش مهمان ریختند
دختران تَه ماند‌ه‌ها را پای طفلان ریختند

عمه جان حس می‌کنم مژگانِ بابا کم شده
خیزران ای وای یک دندانِ بابا کم شده
حسن لطفی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا