شعر مصائب اسارت كوفه

هوس کرببلا

هوس کرببلا

لحظه در لحظه در این راه بلا میریزد
زخم یک بام ز سنگ دو هوا میریزد

هر که دارد هوس کرببلا گریه کند
اشک خون منتقم آل عبا میریزد

هر که دارد به سرش شور و نوا ندبه کند
کز سرِ نی ز لب شاه نوا میریزد

ناسزا طعنه جفا سنگِ ملامت دشنام
آشنا ریزد و بیگانه جدا میریزد

رنج و ماتم نه فقط قسمت من بود که اشک
گاهی از دیدهء این قوم خطا میریزد

پا به پای سرِ بر نیزه دویدم , دیدم
اشک غم از بصر خون خدا میریزد

نقش زیبایی این واقعه در گودال است
که از آن حنجر صد پاره دعا میریزد

 داریوش جعفری

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا