شعر شهادت حضرت زهرا (س)

فی امان الله

رزق معراج علی، معراج رفتی بی علی
دیدی آخر من شدم محتاج، رفتی بی علی

کوچه ها از ازدحام دشمنان خلوت شده
یک مدینه از شکایت های تو راحت شده

خوش به حالت من که دیگر نیمه جانم فاطمه
فی امان الله… بی تو بی امانم فاطمه

فی امان الله… دیدارتو، فی یوم الورود
فی امان الله… رفتی فاطمه، رسمش نبود

من غرورم خرد شد در پیش چشمان همه
عاقبت بر گردنم افتاد غسلت فاطمه

تازه فهمیدم چرا خندید آن نامرد پست
تازه فهمیدم چطور آئینه ات را زد شکست

اینقدر اسما نگو؛ لرزیده ای حیدر چرا؟!
اینهمه خونابه می آید از این پیکر چرا؟!

فکر میکردم کسی بر صورتت سیلی نزد
آخرش دیدم که جسمت خورده بدجوری لگد

دلخوشی روزگار ما دو تا دائم نبود
بیقرارم، ضلعی از اضلاع تو سالم نبود

اشک پنهان از علی، صد جا در آوردی ببین
نیمهء شب آه… دادم را در آوردی ببین

نیستی حال بد من را ببینی فاطمه
سر پناه هر دوعالم، کلّمینی فاطمه

بچه ها خود را به روی پیکرت انداختند
دست خود را دور جسم لاغرت انداختند

پاره شد با رفتن تو رشتهء صبر علی
شهر، با این وسعتش شد خانهء قبر علی

قبر تو مخفی، ولی سوی نجف باشی بس است
تو دعاگوی علی از آنطرف باشی بس است

جانمازت پهن مانده بر زمین، بستر که نیست
چندتکه گوشواره، پیش من بهتر که نیست

چادر خاکی تو چادر نماز زینب است
ذکر یازهرا فقط راز و نیاز زینب است

آتش داغ تو را روی جگر دارد حسین
از وصیت های تو دیدم خبردارد حسین

آن زمانیکه سرش افتاده در دست همه
حتماً از گودال خونینش گذر کن فاطمه

شمر و خولی بر حسین تو اشاره میکنند
نیزه داران حنجرش را پاره پاره میکنند

کعب نی دارند و باهم خواهرش را می زنند
لشکری با مُشت و سیلی دخترش را می زنند

روضه را از خاطرات عمه اش آموخته
موی زهرای سه ساله بین آتش سوخته

رضا دین پرور

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا