شعر اربعین

زینب

زینباز سوی شام برگشته

یابه بیت الحرام برگشته

پیعرض سلام برگشته

وه!چه با احترام برگشته

آمدهبوسه بر حجر بزند

آمدهبر حسین سر بزند

رفتو خصم پلید را لرزاند

نالههایش حدید را لرزاند

آنکه خنجر کشید را لرزاند

رفتو کاخ یزید را لرزاند

خطبهای خواند و لشگر افتادند

یادشمشیر حیدر افتادند

عجبینیست, دختر زهراست!

عجبینیست, اسوه اش مولاست!

عجبینیست خطبه اش غراست!

اینفقط کار زینب کبراست

زهرهها را به خطبه آب کند

یکتنه شام را خراب کند

آفرینبر توان و غیرت او

آفرینِخدا به همت او

درچهل منزلِ اسارت او

ذرهای کم نشد ز عصمت او

برسر شانه اش علم آورد

پیشزینب, یزید کم آورد

آمدو باز دیده اش تر شد

دلاو تنگِ روی دلبر شد

درچهل روز مثل مادر شد

زائرمرقد برادر شد

سویاین خاک تشنه آمد و گفت:

بوسهبر خاک کربلا زد و گفت:

السلامای عزیز عطشانم!

السلامای امیر و سلطانم !

السلامای تمام ایمانم!

السلامعلیک حسین جانم!

زینبآمد برادرم برخیز

عشقمن جان مادرم برخیز

درهمین جا رُخم چو زهرا شد

هرچه غم بود در دلم جا شد

علیاکبر ارباً اربا شد

بعداز آن قد و قامتت تا شد

حسناز داغ مادرت افتاد

تنتو پیش اکبرت افتاد

درهمین جا نظاره می کردند

دشمنانفکر چاره می کردند

روبههم استخاره می کردند

مشکرا پاره پاره می کردند

چهرهگرگ ها که واضح شد

تنعباس زیر پاله شد

ظلمها را که بیشتر کردند

قاسمترا که بی سپر کردند

اسبها از تنش گذر کردند

تاقدش را بلندتر کردند

مثلگل روی خاک پرپر شد

سینهاو شبیه مادر شد

درهمین جا تو بودی و خنجر

یکتن و تیغِ سی هزار نفر

تهگودال بودی و مادر

دیددر ازدحام یک لشگر

ناگهانسنگ خورد و شیشه شکست

شمربر روی سینه تو نشست

پنجهتا زد کشید مویت را

توگرفتی به خون وضویت را

خنجرشزخم کرد رویت را

خواستبا تیغ خود گلویت را…

آنطرف مادرت زمین افتاد

اینطرف دخترت زمین افتاد

درهمین جا تنت ز هم وا شد

شمراز روی سینه ات پاشد

تازهدور تن تو بلوا شد

سرپیراهن تو دعوا شد

ازسرت تا که خُود را بردند

هرچه بود و نبود را بردند

یاسو نیلوفر و صنوبر سوخت

گوشهٔخیمه چند دختر سوخت

شعلهافتاد و چند معجر سوخت

مثلآن لحظه ای که مادر سوخت

جایپنجه به گونه ها افتاد

«زجر»بر جان بچه ها افتاد

حیفاین لاله ها که چیده شدند

همهاز ساقه ها بریده شدند

رویاین خاک ها کشیده شدند

پیشهم روی نیزه چیده شدند

مادرشبی قرار و سرگشته ست

قبراصغر کجای این دشت است

ماندهبودم رباب را چه کنم

سینههای کباب را چه کنم

درحرم قحط آب را چه کنم

خیمههای خراب را چه کنم

دلزارم پر از تلاطم شد

دخترتنیمه های شب گم شد

قدمن را ببخش تا مانده

بارهازیر دست و پا مانده

تونگو دخترم کجا مانده

دخترتدر خرابه جا مانده

بوسهاز تو گرفت و پرپر شد

مثلآن روزهای مادر شد

حالبا اشک جاری آمده ام

حالبا بی قراری آمده ام

بادو صد زخم کاری آمده ام

حالبا شرمساری آمده ام

پیشچشمم سرت تکان می خورد

چونلبت چوب خیزران می خورد

نظریکن به این همه دردم

قافلهرا که خسته آوردم

تکو تنها بگو چه می کردم

منچگونه مدینه برگردم

چهجوابی به بستگان بدهم

بهترآن است این که جان بدهم

مهدی نظری

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

یک دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا