شعر شهادت حضرت قاسم (ع)

گلاب ناب

این اسبها از این بدنم  پا نمی کشند

جانم درآمد از کفنم پا نمی کشند 

تا که گلاب ناب مرا در نیاورند

از غنچه های یاسمنم پا نمی کشند 

این نیزه ها که در جگرم پا گذاشتند

چون داد می زنم حسنم پا نمی کشند 

می خواستم دوباره صدایت کنم ولی

یک لحظه هم از این دهنم پا نمیکشند 

موی مرا به دست گرفتند و می کشند

اما زدست و پا و تنم پا نمی کشند 

چگونه تو خوش قد وبالا شدی

به یک لحظه اینقدر زیبا شدی 

مکش اینقدر پا به روی زمین

مکش پا که هم قد طوبا شدی 

تو نیمت حسن بود و نیمت حسین

چرا اینقدر شکل زهرا شدی 

چنان از سر اسب انداختند

که از نصفه های کمر تا شدی 

چنان پیچ خوردی در این تیغ ها

گل پیچک آسمانها شدی 

ملائک گلاب تو را می برند

گلاب غم انگیز دنیا شدی 

دل ماه خیمه برایت گرفت

صدایم نکن که صدایت گرفت 

چرا دستهایت کشیده شدند

گمانم که دیشب دعایت گرفت 

چه دشنام هایی به تو داده اند

که اینگونه حال و هوایت گرفت 

کمی صبر کن تا بیاید پدر

که گویا دل مجتبایت گرفت 

سرت را به سینه گذارم که تو

ببینی دل کربلایت گرفت

  رحمان نوازنی

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا